سید غایب



 

 

خلاصه داستان:

همیشه فکر میکردم توی این زمونه که همه دنبال خوشی های دنیان، من خیلی آدم خوبی هستم و حتما یکی از سربازهای امام زمان خواهم بود.
یه روز با سعید قرار گذاشته بودیم با بچه ها بریم پایین شهر و به نیابت از امام زمان به مردم کمک کنیم. قرار بود منم بعد از کلاس خودمو بهشون برسونم. همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه بعد از کلاس حسام صدام زد.

ادامه مطلب

#حرف‌خودمونی

بهش‌گفتم:
دوست‌داری ازدواج‌کنی؟!
گفت:
 آره‌ولی ازش‌گذشت
م .
تعجب‌کردم!   گفتم‌یعنی چی؟
گفت:
من‌دوست دارم‌شهید بشم
و دوست‌دارم باشهادتم باعث‌بصیرت جوانان‌بشم پس‌چطوری
میتونم‌ازدواج کنم‌درحالیکه‌پیغامم به‌جوانان اینه . . .
ماکه ازحلالش گذشتیم
شمااز حرامش‌بگذرید !
#شهید‌ابراهیم‌شهاب


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فارسیلن وبلاگ زبان پارسی یک عدد مهسا هستم. tarztahie-moraba-torshi ارتش سایبری جمهوری اسلامی ایران irincom مطالب اینترنتی tahamyar ronastarhy کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان سرکان بازي دخترانه